سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
68292

:: بازدیدهای امروز ::
0

:: بازدیدهای دیروز ::
1

:: درباره من ::

زمستان 1385 - ...=عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زمستان 1385 - ...=عشق

:: آرشیو ::

زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

:: لوگوی دوستان من ::













:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

زمستان 1385 - ...=عشق

 

چند گام به عقب...

چهارشنبه 85/10/6 ساعت 9:28 عصر

 

چند گام به عقب

زیباست....

بسیار زیباست.....

خیلی خیلی زیباست.....

وقتی بارفیقهای دیروز وآشناهای امروز یکی دوساعتی گعده می گیری ومی شینی خاطرات دوران دبیرستان رو با اونا زنده می کنی چه حالی بهت دست میده؟

آخ....آخ نمی دونین که چه حالی میده!

انگار که چند سال کوچیک می شی...

انگار که دوباره پشت اون میزهایی که دسته هاشون پر ازخاطرات مختلفه،می شینی...

دیشب که ناگهانی با چند نفر از دوستا نشسته بودیم عجب خاطراتی زنده شد:

خاطرات معلم ادبیات با اون پرستیژ خاص،با اون تیکه های سنگینی که مینداخت...

یادم میاد که یه بار یکی ازدوستان فشل ما درامتحان ازدوبرگه استفاده کرده بود اماعجب استفاده کردنی؟!برای اینکه اسراف نشه نصف برگه دوم رابریده بود....اما روزی که استاد ادبیات برگه های تصحیح شده وبعضاً گندخورده رو برای تحویل دادن آورده بود،وقتی به برگه این آقا پسر رسیده بود رو به بچه ها برگه رو گرفت وبا اون صدای کلفت وقیافه عبوس(البته برای بعضی ها خنده دار)گفت:

-این برگه برای کیه

آقامال ماست

یه نگاهی انداخت وگفت:

-جوون تومبون دوختیترسیدی یه موقع مملکت آخرسال بودجه کم بیاره

بااین جمله یه مملکتی آشفته وخسته حال،زدن زیر خنده که ....

میدونم برای هر کسی این شاید جالب نباشه ولی خاطره برا تعریف کردنه دیگه...

اما از این که بگذریم حرف اصلیم این بودکه تاحالا فکر کردید ببینید چه خوب می شدبه انسان اجازه داده بشه هروقت یه چند گامی به عقب برداره ودوران گذشته خودش رو دوباره تجربه کنه...

حالا که نمی شه شما هم مثل ماها باتجدید خاطرات به عقب بردارید... 

تا خاطره بعدی خداحافظ


نوشته شده توسط: سیدمحمدحسینی

نوشته های دیگران ()


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

بدو....بدو...سکه میدن!
[عناوین آرشیوشده]